ادبیات تطبیقی فارسی ـ عربی / دکتر مهدی محقق ـ بخش اول
اصطلاح «ادبیات تطبیقی» هرچند تازه است و از طریق غرب به ما رسیده، ولی در فرهنگ اسلامی دارای سابقه طولانی است. ابوریحان بیرونی در کتاب «تحقیق ماللهند» خود نهتنها به مقایسه شعر و اوزان آن در سنسکریت و عربی پرداخته، بلکه تصوف و کلام و فلسفه هندی را با تصوف و کلام و فلسفه اسلامی مقایسه کرده است (نک: ابوریحان بیرونی، ص۹۵ به بعد)، و به طور کلی باید گفت که اندیشه مقایسه و تطبیق نظامهای علمی مختلف در تمدن اسلامی وجود داشته است. کتاب «الانصاف فی مسائل الخلاف» ابنالانباری مقایسه دو مکتب نحوی کوفه و بصره است و کتاب ابورشید نیشابوری، با همان نام، مقایسه مکتب بغداد و بصره در مسئله جوهر بوده است و کتابهای مسمّی به «خلاف»، یا اختلاف الفقهاء، مقایسه میان مکتبهای فقهی است و کتاب «تنقیح الابحاث فی الملل الثلاث» ابنکمونه و «الاعلام بمناقب الاسلام» عامری نیشابوری ادیان تطبیقی به شمار میآید؛ همچنان که «الجمع بین رأیی الحکیمین» فارابی نوعی فلسفه تطبیقی است که در آن اندیشههای دو حکیم بزرگ، یعنی افلاطون و ارسطو، با هم مقایسه و سعی در رفع اختلاف میان آن دو شده است. و گاهی هم مقایسه و تطبیق میان دو تن صورت گرفته که کتابهای «الموازنه» بین شعر ابیتمّام و البحتری و «الوساطه بین المتنّبی و خصومه» را میتوان از این نوع دانست. برای تطبیق ادبیات فارسی و عربی باید آن را در زمینههای مختلف بررسی کرد:
لغات
بسیاری از لغات عربی به صورت هُزوارش در زبان پهلوی دیده میشود و بسیاری از دانشمندان از جمله ابنندیم اشاره به این موضوع کردهاند که در این زبان مثلاً کلمه «بسرا» (معادل آرامی کلمه لحم) مینویسند و آن را گوشت میخوانند (ابنندیم، ص۲۴). پیش از اسلام، در نتیجه معاشرت و مخالطت ایرانیها با اعراب، بسیاری از لغات فارسی وارد زبان عربی شد؛ از جمله کلمات جُلَّسان: گلشن، بَنَفْسَج: بنفشه، سیسَنْبَر: سوسنبر، شاهِسْفَرَم: شاهاِسْپَرْغم، نرجس: نرگس، در اشعار اعشی میمونبن قیس، شاعر عرب، دیده میشود (نک: میون بن قیس، ص۳۰۱) و همو در اشعار خود اشاره به کسری (شاه ساسانی) کرده است (همان، ص۱۴۵) و چون چنگ مینواخته، به «صنّاجه العرب» ملقب شده است: «صنّاجه» مأخوذ از کلمه «صَنج» است که معرّب «چنگ» فارسی است.
اعراب نهتنها کلمات فارسی را با تغییرات خاصی معرّب میکردند، بلکه گاهی از آن کلمات فعل میساختند؛ چنان که از کلمه «مهرجان» که معرّب «مهرگان» فارسی است، فعل مَهْرَجَر یُمَهْرج ساخته شده است (باخرزی، ج۳، ص۱۵۰۷) و از کلمه «تاج» فارسی که در شعر عمرو بن کلثوم وارد شده، فعل تَوَّجَر یُتَوَّج به کار رفته است (زوزنی، ص۱۴۶).
کلمات معرّب در قرآن کریم نیز دیده میشود. سیوطی کتابی تحت عنوان «المهذّب فیما ورد فی القرآن من المعرّب» تألیف کرده است که بخشی از آن کلمات فارسی است؛ همچون استبرق: استبرک، به معنی حریر ستبر، و اباریق (جمع ابریق): معرّب آبریز٫ اعراب از کلمات فارسی برای نامهای خود استفاده میکردند؛ مانند «قابوس» که معرّب کاووس است و «دَخْتَنوس» که معرّب دُخْتنوش است (نک: ابومنصور جوالیقی، ذیل قابوس و دختنوس) و گاهی از اینگونه کلمات برای خود لقب برمیگزیدند؛ چنان که علی بن خلیل از معاصران جریر، ملقب به «بَردَخت»: پرداخته (ابنقتیبه، ص۴۷۶)، و یزیدبن ابییزید، مقلب به «رشک» بوده است (ابنخلّکان، ج۱، ص۴۱۹؛ ذهبی، ج۸، ص۱۹۹).
صولی در کتاب «أدبالکُتّاب» نقل میکند که روزی مردی ایرانی با مردی عرب مناظره میکرد. ایرانی گفت: «ما در کارها و زبان خود به شما نیازی نداریم، ولی شما به به ما نیازمندید؛ زیرا خوردنیها و آشامیدنیها و دیوانهای شما به همان نامی است که ما نهادهایم، خوردنیها مانند: اسفیداج، سکباج، دوغباج و جز آنها؛ نوشیدنیها مانند: سکنجبین، خلنجبین، جلاّب و جز آنها؛ لغات دیوانی مانند: روزنامج، اسکدار، فروانک و جز آنها.» (صولی، ص۱۹۳). نظیر همین سخن را عماد کاتب در «تاریخ سلاجقه» نقل میکند که سلیمانبن عبدالملک گفته است که: «در شگفتم از این ایرانیان که هزار سال سلطنت کردند و ساعتی به ما محتاج نشدند؛ ولی ما صد سال سلطنت کردیم و ساعتی از آنان بینیاز نبودیم!» (عمادالدّین کاتب، ص۵۹)
متقابلاً کلمات بسیاری از زبان عربی پس از اسلام وارد زبان فارسی شده است. از میان آنها میتوان کلمات قرآنی را یاد کرد، مانند: آثار، آخرت، آفاق، اتمام، اجازه، اجتماع، اجر، ادراک، ارسال، استحقاق، استشهاد، استقامت، اشارت، اصول، اعانت، اعتراف، اعطاء، اکتساب، الهام، انتظار، انصراف، انکار، اهانت، بحث، بخل، بلاء، بنیان، بیان، تأخیر، تثبیت، تجسّس، تخفیف، تردّد، تسخیر، تعجیل، تعویق، تفریط، تقدّم، تقسیم، تکبّر، تکفیر، تنزّل، ثابت، جانب،جسد، حاجت، حریق، حساب، حسد، حقْ، حکمت، خراب، خصم، خلق، درس، دفع، دلیل، دَین، ذکر، ذلیل، رحم، رزق، رغبت، سارق، سجود، سرور، سفاهت، سلوک، سهو، شاهد، شر، شغل، شهادت، شهوت، صادق، صدقه، صورت، ضدّ، ضعف، طاعت، طعم، ظنّ، عبد، عدل، عفو، علم، عُمر، غرور، غضب، فساد، فضل، قبول، قدر، قیام، کتاب، کراهت، لباس، لفظ، لهو، مال، مبارک، مَثَل، محبت، محفوظ، مساوات، مسرور، مقام، مکر، مهاجرت، میراث، نجس، نسل، نعمت، نقض، نور، ورود، وسوسه، وسط، وصول، وضع، یأس، یتیم (نک: لسانالتنزیل، ذیل این کلمات).
نوع دیگر از کلمات وارد شده از عربی به فارسی اصطلاحات علوم گوناگون است؛ مانند زوج و فرد (حساب)، طول و عرض (هندسه)، ماده و صورت (فلسفه)، نوع و جنس (منطق)، حج و زکات (فقه)، کلمه و کلام (نحو)، ماضی و مضارع (صرف)، محکم و متشابه (قرآن)، مُسندالیه و مُسند (معانی)، تشبیه و استعاره (بیان)، جِناس و تضاد (بدیع)، توحید و تثلیث (کلام)، حال و مقام (تصوّف).
در اینجا باید یادآور شد که همچنان که کلمات فارسی واردشده در عربی گاهی حدود لفظی و معنوی خود را از دست میدهند، لغات عربی واردشده در فارسی هم در لفظ و معنی دیگرگون میشوند. مثال نوع اول مانند کلمه «مهرجان» که معرب مهرگان است و به معنی روز شانزدهم از ماه مهر بوده و در آن روز جشنی برپا میشده است؛ ولی در عربی به معنی مطلق جشن به کار رفته است. مانند مهرجان الالْفی (جشن هزاره)، مهرجان الثوره (جشن انقلاب). مثال نوع دوم مانند «تماشا»، که از کلمه عربی تماشی، یعنی با هم راه رفتن،گرفته شده و در فارسی به معنی نظاره کردن و دیدن به کار رفته است.
وزن شعر
چنان که میدانیم، پیش از اسلام در ایران وزن شعر هجایی بوده و وزن عروضی آنگاه پیدا شد که اعراب وزن عروضی را از خلیل بن احمد فراهیدی اخذ کردند؛ از این روی وقتی که اعشی میمون بن قیس وارد دربار خسرو انوشیروان شد، کسری پرسید که: «این شخص کیست؟» گفتند: «سرودگوی.» ابوحاتم رازی در کتاب الزینه میگوید: «سرودگوی به معنی خنیاگر و مغنّی است نه شاعر؛ زیرا سرودها و اغانی فارسی کلماتی غیرموزون و غیرمقفی است و اطلاق شعر بر آنها روا نیست.» (ابوحاتم رازی، ج۱، ص۱۲۳)
ابوحاتم به این نکته توجه نداشته است که اشعار پیش از اسلام شعر بوده، ولی وزن هجایی داشته، نه وزن عروضی. و اینگونه شعر حتی بعد از اسلام هم بوده است و هنوز هم در برخی از ترانههای محلی دیده میشود و برخی از شاعران عرب نیز از آن تقلید کردهاند.
علی بن ظافرالازدی در «بدائعالبدائه» نقل میکند که در سال ۶۰۷ق، شاعری در حضور یکی از امرا اشعاری به فارسی خواند که منطبق با اوزان عروضی شعر عرب نبود و سپس شاعری دیگر به همان وزن شعری عربی گفت که مطلع آن چنین است:
ما لذه المعنی إلا مدامته
و وصل من علیه قامت قیامته(ص ۳۲۶)
شاعران ایرانی میکوشیدند تا از اوزان عروضی دشوار که اعراب شعر خود را با آنها سروده بودند، اقتباس کنند؛ چنان که منوچهری دامغانی (ص۱۱۶) در قصیدهای که به این مطلع آغاز میشود:
جهانا چه بدمهر و بدخو جهانی
چو آشفته بازار بازارگانی
وزن قصیده ابوالشیص را برگزیده که مطلع آن:
سالقاک واللیل ملقی الجرانِ
غُراب ینوح علی غصن بانِ
و یا امیرمعزی (ص۷۲۸) در قصیدهای که با این مطلع آغاز شده است:
ای زلف دلبر من پرچین و پرشکنی
گاهی چو وعده او گاهی چو پشت منی
و در پایان خود به وزن عروضی شعر و مطلع قصیده متنبّی که مورد اقتباس اوست، اشاره کرده است:
گفتم مدیح تو من بر وزن شعر عرب
تقطیع آن به عروض الا چنین نکنی
مستفعلن فعلن مستفعلین فعلن
«أبلَی الهَوی أسفاً یومالنوی بدنی»
و همچنین حافظ(ص۲۸۹) در غزلی که با این دو بیت آغاز میکند:
کتبت قصّه شوقی و مدمعی باک
بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی
بسا که گفتهام از شوق با دو دیده خویش
أیا منازل سلمی، فاینُ سلماک؟
که مطلع قصیده شریف رضی را در نظر داشته است: «ایا منازل سلمی این سلماک» و چون وزن را با افزودن یک هجا تغییر داده است، به جای «أین» «فأین» آورده است.
ضربالمثلها
بسیاری از ضربالمثلهای ایرانی پیش از اسلام وارد زبان عربی شده است، مانند مثل رایج «دزد، بازار آشفته میخواهد»، که در این بیت ابونواس(ص۴۵۳) به کسری یعنی خسرو انوشیروان، نسبت داده شده است:
کقول کسری فیما تمثله
من فرص اللص ضجّه السّوق
جاحظ در کتاب «المحاسن والاضداد»(ص۲۰۴) نقل میکند که عبدالله بن طاهر چنین توقیع کرد: «من سَعی، رَعی و من لزم المنام، رأی الاحلام» و این معنی از توقیعات انوشیروان گرفته شده است که میگفت: «کی رَوَد، چَرَد و کی خسبَد، خواب بیند» و مثل معروف عربی: «من یسمع یخل» از این مثل پهلوی گرفته شده است: «کی شند، مند»، یعنی هر که بشنود، میاندیشد؛ همچنین مثل «اذا جاء اجل البعیر، حام حول البیر» (هرگاه که مرگ شتر فرا رسد، گرد چاه میگردد) (نک:میدانی،ج۱،ص۸۸) که با عبارتی دیگر در این دو بیت نیز آمده و به فُرس یعنی ایرانیان نسبت داده شده است:
اسارت الفُرس فی اخبارها مثلا
و للاعاجم فی ایامها مثل
قالوا: اذا جمل حانت منیته
یطوف بالبئر حتی یهلک الجمل
و این همان مضمونی است که ناصرخسرو در این بیت آورده است:
اشتر چو هلاک گشت خواهد
آید به سر چهْ و لب جَر
و در برابر بسیاری از ضربالمثلهای عربی در ادب فارسی به کار رفته است؛ مثلاً دو تعبیر مثلی که حریری(ص۲۴) در مقامات خود آورده: «لقد استسمنت یا هذا ذاورم و نفخت فی غیر ضرم»، یعنی آماسکرده را فربه پنداشتی و در غیرآتش دمیدی، در این دو بیت ناصر خسرو دیده میشود:
لیکن از راه عقل هشیاران
بشناسند فربهی ز آماس
زین بیوفا، وفا چه طمع داری
چون دردمی به بیخته خاکستر؟
و یا تعبیر«کالبا حث عن حتفه بظلفه»(همان،ص۱۳) در این بیت فردوسی:
همی داد اندرز هر گور را
که کندی به سُم، بهر خود گور را
مضامین فارسی در شعر عربی
برخی از شاعران عرب مضامین فارسی را وارد زبان عربی کردهاند که از میان آنان میتوان از ابوعبدالله الضّریر و ابوالفضل سکری مروزی نام برد: ابو عبدالله الضریر گوید(نک:ثعالبی،ج۴،ص۱۰۳):
و کم عقعق قد رام مشیه قبجه
فانسی ممشاه و لم یمش کالحجل
که مضمون آن در این بیت معروف خاقانی دیده میشود:
خاقانی آن کسان که طریق تو میروند
زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست
و در همین قصیده گوید(نک: همانجا):
یواسی الغراب الذئب فی کل صیده
وما صاده الغربان فی سعف النخل
ناصر خسرو خطاب به زاغ گوید:
نجویی جز فساد و شرّ ازیرا
همیشه گرگ باشد میزبانت
و ابوالفضل سکّری مروزی گوید(نک: همان، ج۴، ص۱۰۰):
اذا وضعت علی الراس التراب فضع
من اعظم التل ان النفع منه یقع
مضمون مثل فارسی است که ناصر خسرو هم گفته است:
گر به سر برخاک خواهی کرد ناچار ای پسر
آن به آید کان ز خاکی هر چه نیکوتر کنی
اذالماء فوق غریق طما فقاب قناه و الف سواء
(همان،ج۴، ص۱۰۱)
همان مضمون مثل فارسی است که در این بیت آمده است:
آب کز سر گذشت در جیحون
جه بدستی، چه نیزهای، چه هزار
و نیز:
ادعی الثعلب شیئاً و طلب
قیل: هل من شاهد؟ قال: الذنب
(همان جا)
همان مثل معروف فارسی است که عطار به کار برده است:
ز روباهی بپرسیدند احوال
ز معروفان گواهش بود دنبال
تبختر اخفاء لما فیه من عرج
ولیس له فیما تکلفه فرج
(همان،ج۴،ص۱۰۲)
مضمون مثل فارسی است که ناصر خسرو هم گفته است:
خفتهای خفته و گویی که من آگاهم
کی شود بیرون لنگیت به رهواری
من رام طمس الشمس جهلا اخطا
الشمس بالتطیین لاتغطی
مضمون مثل فارسی است که فخرالدّین اسعد گرگانی هم گفته است:
به خواهش باد را نتوان گرفتن
فروغ خور به گل نتوان نهفتن
کم ماکر حاق به مکره
و واقع فی بعض ما یحفر
(همان جا)
مضمون مثل فارسی است که فردوسی هم گفته است:
کسی کو به ره برکند ژرف چاه
سزد گرد کند خویشتن را نگاه
*(برگرفته از دانشنامه ادب فارسی)
روزنامه اطلاعات
- ۹۴/۰۳/۰۷